رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

رادین اقا عشق ماما نفس بابا

فرشته ی زمینی من

سلام، دیروز ساعت 9.30  مورخ 30/6/90 من و بابایی جون فرشته ی اسمونی رو بردیم تا بهش واکسن بزنن پسر گلم خیلی اقایی کرد واصلا دادوبیداد راه ننداخت ولی دیشب اصلا حال خوشی نداشت واشک همه رو در اورده بود.با هر بی تابی وگریه ای که رادین میکن من هم گریه میکنم صبح از بس گریه کرده بودم چشام بادکنک قرمز شده بود  زنگ زدم به شوشو واون م زود خودشو رسوند خونه تا من ورادین و اروم کنه.دلم گرفته و مدام گریه ام می گیره از طرفی چون مامانی جون وبابایی جون ودای دای ها برگشتن خونه ی خودشن وجای خالیشون بد جوری داره اذیتم میکن واز طرفی هم حال رادین کلافم کرده و چون کاری از دستم بر نمی یاد تا برای  بی تابیش انجام بدم دارم قاط می زنم رادین گلم از دیروز...
31 شهريور 1390

رادین واکسن نزده

این پسر خومزه من قرار بود دیروز واکسن 4 ماهگیشو بزنه ولی چون فردا قراره این پسملی بره عروسی ونمی خواد تو عروسی بی حال باشه ومی خواد حسابی نانای  کنه پس واکسن نزده وقرار دو روز دیگه بره و جیز بشه. هههه هههه هه ...... خوب از زیر واکسن زدن وجیز شدن راحت شدم.   ...
28 شهريور 1390

رادین خوش به حالش شده

دیروز کلی مهمون داشتیم مامانی جون وبابایی جون ،دایی امیر وکلی مهمن دیگه .حسابی خونمون شلوغ شد بود و رادین خوشحال از این که مامانی جونش اومده تا با رادین جونش بازی کنه  اخه رادین عاشق مامانیشه وتو بغل مامانیش ب ارامش می رسه ،مامانی جون بازم با دست پر امده بود وکلی برای نوه ی گلش سوغاتی اورده. وای که چقدر خسته شدم ولالا دارم ولی دلم نمی یاد مهمون هامو تنا بزارم وبخوابم چون باید از دقایق باهم بودن استفاده کنم. ...
27 شهريور 1390

ماه گرد رادین

                                                      هورا هورا پسرم امروز 4 ماهش و تموم کرد و رفت تو 5 ماهگی ،چه زود گذشت مثل اینکه دیروز بود که یه پسر سفید و چشم روشن به دنیا امد ودادن بغل مامانیش  ومن تا مدت ها هر کی رو می دیدم می پرسیدم نسبت به قبل فرق کرده ،بزرگ شده،ماشاالله پرنس من حالا شیطون شده و هر روز کار های جدید وبا مزه ای می کنه.      ماه...
26 شهريور 1390

رادین وکتابش

پسرم این روزها کارهای جالبی میکنه،پرنس من همچین کتابشو می گیره دستش وبا دقت مطالعه اش می کنه مثل اینکه قراره ازش امتحان بگیرن البته بعد از اتمام مطالعه اقا شروع به خوردن کتاب می کنه. گل پسرم داره روز به روز خوشگل تر وبا نمک تر میشه. ...
25 شهريور 1390

ختنه ی رادین

رادین عزیزم رو 7 خرداد  وقتی 11 روزه  بود ساعت 5.10 تو مطب دکتر ابراهیم پور ختنه کردیم مامانی جون وبابایی جون رادین رو بردن پیش دکتر واقای دکتر چون دید من تحمل دیدن گریه ی اقا کوچولورو ندارم من رو فرستاد دنبال نخود سیاه ولی تا  موقعی که مامانی جون وبابایی جون  با رادین  بیان بیرون دل تو دلم نبود و اشک تو چشام جمع می شد بابایی هم زود زود زنگ می زد وپی گیر بود بابایی هم بغض کرده بود. وقتی کار تموم شد و اقا کوچولو همراه مامان جون وبابا جون امد بیرون مثل فرشته لالا کرده بود ومامانی جون گفت که پهلوون من گریه نکرد وخیلی پسر نازی بود. افرین پسر گلم که بی تابی  نکردی وحتی بعد ختنه هم پسر قوییی بودی و اذیتم نکرد...
25 شهريور 1390